شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
.
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
قضا را من و پیری از فاریاب
قضا را من و پیری از فاریاب
رسیدیم در خاک مغرب به آب
.
مرا یک درم بود برداشتند
به کشتی و درویش بگذاشتند
در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد
در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد
گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
گیتی ننهد ز سر سیهکاری
گردون نرهد ز تند رفتاری
گیتی ننهد ز سر سیهکاری
.
از گرگ چه آمدست جز گرگی
وز مار چه خاستست جز ماری
گاه سود و گه زیان میوریم
تا ببازار جهان سوداگریم
گاه سود و گه زیان میوریم
.
گر نکو بازارگانیم از چه روی
هرگز این سود و زیانرا نشمریم
روش آفرینش
الا ای آهوی وحشی کجایی
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
.
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
حکایت کنند از بزرگان دین
حکایت کنند از بزرگان دین
حقیقت شناسان عین الیقین