در ایران باستان اسب سواری چگونه بود؟

سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۴۰ ق.ظ

امروز قصد داریم به ارزش و جایگاه اسب و اسب سواری در زندگی ایرانیان باستان بپردازیم.پس در ادامه مطلب همراه  مجله اینترنتی مروارید باشید.

سوارکاری از چه زمان به وجود آمد؟

کاری از دوران قدیم در میان اقوام مختلف وجود داشته است. این ورزش در مصر استان دارای اهمیت خاصی بوده است. ارابه های جنگی که با اسب کشیده می شدند در جنگها نقش مهمی داشتند. جنگجویانی که بر روی ارابه ها می ایستادند، به سوی دشمن تیر یا نیزه پرتاب می کردند.

 

سوارکاری در ایران باستان

در یونان قدیم مسابقات سوارکاری رواج بسیار داشت. هومر در حماسه «ایلیاد»، به مسابقات اسب سواری اشاره می کند و شرح می دهد که چگونه سوارکاران برای ربودن جایزه با یکدیگر رقابت می کردند. در روم باستان، مسابقات ارابه رانی طرفداران بسیار داشت. سزار (امپراتور روم در سال ۵۵ قبل از میلاد) به انگلستان لشکر کشید و آن سرزمین را تصرف کرد. از آن به بعد مسابقات اسب سواری در آنجا نیز رواج یافت.

تربیت اسب سواران در سرزمینهای دیگر معمول بود زیرا که در اغلب جنگها اسب سواران ماهر در پیروزی نقش عمده داشتند.

اسب سواری در ایران باستان

پرورش نژاد اسب و یاد گرفتن فنون اسب سواری از افتخارات ایرانیان باستان بود. داریوش یکی از عوامل پیروزیهای جنگی خود را وجود اسبهای ممتاز در سپاه ایران می داند. دریکی از کتیبه های به جای مانده از آن زمان، داریوش از اسبهای خود بدین ترتیب یاد می کند:

به فضل آهورمزدا، من که داریوش شاه هستم، چون در اینجا (ایران) اسبهای زیبا و مردان خوب زیاد است بنابراین ایرانی را از هیچ کس ترسی نیست.»

اسبهای تیزرو و پر طاقت در پیش ایرانیان بسیار قدر و قیمت داشت. آنها در اسب سواری مانند یونانیها زین و رکاب به کار نمی بردند و در موقع سوار شدن، بر اسب می پریدند و این طریق سوار شدن در میان یونانیان به «سبک پارسی» معروف بود.

آموزش اسب سواری کودکان از پنج سالگی شروع می شد و این تعلیم شامل آشنایی با اسب، مراقبت و تسلط بر آن بود. نوجوانان ایرانی بتدریج در اسب سواری به مهارت و چالاکی می رسیدند. آنها به هنگام چهار نعل رفتن اسب، از آن پیاده شده و با همان سرعت اسب می دویدند و پس از مدتی کوتاه دوباره روی اسب می پریدند. گاهی در همان حالت به فرمان مربیان، تیر و کمان به کار می بردند و در به کار بردن تیر و کمان و به هدف زدن زوبین مهارت می یافتند. ایرانیان باستان اغلب سوارانی بی همتا، چابک و کارآمد بار می آمدند. در ایران باستان پارتها نیز در تربیت اسب شهرت بسیار داشتند. آنها در حین تاخت و تاز از پشت اسب به سوی هدفهای خود تیراندازی می کردند.

سوارکاری در ایران

در اوستا، کتاب مقدس زردشتیان، اسب جایگاهی والا دارد. در بهرام یشت در باره ایزد بهرام» آمده است:

. هنگامی که ایزدمهر بر پیمان شکنان خشم می گیرد، بر اسب پهن سم خویش می نشیند و در میدان کارزار با آنان نبرد می کند و دستهایشان را از پشت سر می بندد و انسانهای پاک را یاری می دهد.»

اسب در شاهنامه بازتابی از دیدگاه ایرانیان باستان دارد که آن را مقدس و مظهر قدرت و بزرگی می دانستند و نام فرزندان خود را با «اسب» می آمیختند زیرا نامش را خوش یمن برای پیروزی، برکت و افتخار می پنداشتند. نامهایی که هنوز بعضی از آنها برای ایرانیان امروز مرسوم و زیباست. نامهایی چون گرشاسب، لهراسب، تهماسب، گشتاسپ و اسامی دیگر.

نقش اسب در شاهنامه را بیشتر در میدان رزم می توان یافت و مبارزه با بدی که بخش بزرگی از کتاب حماسی و جاودانه ادب مردم ایران است، بیشتر به یاری اسبان بوده است.

شاهنامه فردوسی اثری جاودانه در باره نبرد پهلوانان و پاکان ستیزگر با زورگویان و ستمگران و بدطینتان است که بر تارک آن نام «رستم» می درخشد و رخش اسبی است که با رستم متولد می شود و با او به کام مرگ می رود.

هنگامی که افراسیاب با لشکری گران به سیستان روی می آورد، زال برای پیکار با افراسیاب و دفاع از آن آب و خاک، فرزند خود رستم را مناسبترین پهلوان می داند و موضوع را نیز با رستم در میان می گذارد. رستم پیکار با دشمنان ایرانی را می پذیرد و آنگاه به دنبال اسبی می رود که بتواند لایق چنان پیکاری باشد.

ارزش اسب و سوارکاری در ایران باستان

رمه های اسب را از برابر رستم می گذرانند. او یک یک اسبان را می آزماید و سرانجام رخش را بر می گزیند.

قدرت افسانه ای رخش چنان است که زال به رستم دستور می دهد شبانه روز بتازد تا به البرزکوه برود و نزد قباد - باز مانده فریدون - برسد و برای رهایی از هجوم تورانیان کمر همت ببندد.

از آن به بعد رستم و رخش، هر دو نقشی شگفت و حماسی دارند و از هفت خوان می گذرند. رستم به یاری رخش شبانه روز می تازد و هفت خوان را طی می کند. رخش تنها یک چهار پا نیست که پهلوان بر آن سوار می شود و پیکار می کند، بلکه در دو خوان که جنگ با شیر و اژدهاست، خود یک مبارز میدان است. در خوان اول رستم لگام از سر رخش بر می دارد و خود در کنار نیزاری به خواب می رود. در این وقت است که شیری به قصد دریدن رستم به آنها نزدیک می شود:

لگام از سر رخش برداشت خوار            چرا دید و بگذاشت در مرغزار

بر نیستان بستر خواب ساخت               در بیم را جای ایمن شناخت

در آن نیستان بیشه شیر بود                که پیلی نیارست از ونی درود

چو یک پاس بگذشت، درنده شیر              به سوی کنام خود آمد دلیر

بر نی یکی پیل را خفته دید                  بر او یکی اسب آشفته دید

نخست اسب را گفت باید شکست             چو خواهم، سوارم خود آید به دست

سوی رخش رخشان برآمد دمان               چو آتش بجوشید رخش آن زمان

دو دست اندر آورد و زد بر سرش                همان تیز دندان به پشت اندرش

همی زد بر آن خاک تا پاره کرد              دری را بر آن چاره بیچاره کرد

رستم از خواب بر می خیزد. شیر را کشته و رخش را پیروز می بیند. او به رخش می گوید که نمی بایست با شیر به نبرد برخیزد، زیرا که اگر در این جنگ شکست می خورد، سرنوشت او دگرگون می شد.

چنین گفت با رخش کای هوشیار            که گفتت که با شیر کن کارزار؟

اگر تو شدی کشته در جنگ اوی             من این گرز و ابن مغف جنگجوی

چگونه کشیدی به مازندران                کمند کیانی و گرز گران؟

و سرانجام روز بعد:

چو خورشید بر زد سر از تیره کوه           تهمتن زخواب خوش آمد ستوه

تن رخش بسترد و زین بر نهاد           زیزدان نیکی دهش کرد یاد

از اسبهای دیگری که در شاهنامه از آن یاد شده، شبرنگ اسب سیاوش است. ماجرای سیاوش نیز یکی از داستانهای دلنشین شاهنامه است که بعد از مرگ سهراب آغاز می شود. سیاوش - مظهر جوانمردی، زیبایی و پاکی - هر بار از دام اهریمنان به سلامت رهایی می یابد و به یاری شبرنگ از کوه آتش می گذرد. 

سوارکاری در تمام طول تاریخ در ایران و در میان همه اقوام ایرانی رایج بوده است

منبع:  کتاب هزار و یک پرسش و پاسخ

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.