شعر

روش آفرینش

سخن گفت با خویش، دلوی بنخوت

که بی من، کس از چه ننوشیده آبی

.

ز سعی من، این مرز گردید گلشن

ز گلبرگ پوشید گلبن ثیابی

.

نیاسودم از کوشش و کار کردن

نصیب من آمد ایاب و ذهابی

.

برآشفت بر وی طناب و چنین گفت

به خیره نبستند بر تو طنابی

.

نه از سعی و رنج تو، کز زحمت ماست

اگر چهر گل را بود رنگ و تابی

.

شنیدند ناگه درین بحث پنهان

ز دهقان پیر، آشکارا عتابی

.

که آسان شمردید این رمز مشکل

نکردید نیکو سؤال و جوابی

.

دبیران خلقت، درین کهنه دفتر

نوشتند هر مبحثی را کتابی

.

اگر دست و بازو نکوشد، شما را

چه رای خطا و چه فکر صوابی

.

ز باران تنها، چمن گل نیارد

بباید نسیم خوش و آفتابی

.

بهر جا چراغی است، روغنش باید

بود کار هر کارگر را حسابی

.

اگر خون نگردد، نماند وریدی

اگر گل نروید، نباشد گلابی

.

یکی کشت تاک و یکی چید انگور

یکی ساخت زان سرکه‌ای یا شرابی

.

بکوه ار نمیتافت خورشید تابان

بمعدن نمیبود لعل خوشابی

.

نشستند بسیار شب، خار و بلبل

که تا غنچه‌ای در چمن کرد خوابی

.

برای خوشیهای فصل بهاران

خزان و زمستان کنند انقلابی

.

ز آهو دل، از مطبخی دست سوزد

که تا گردد آماده، روزی کبابی

.

بسی کارگر باید و کار، پروین

در آبادی هر زمین خرابی

نظرات
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی