۱۴ مطلب با موضوع «شعر :: شهریار» ثبت شده است

شهریار: روی در کعبه این کاخ کبود آمده‌ایم

شهریار: شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است

شهریار: با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد

شهریار: گاهی گر از ملال محبت بخوانمت

شهریار: کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

شهریار : به خاک من گذری کن چو گل گریبان چاک

خوابم آشفت و سر خفته به دامان آمد