شهریار: با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
***
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
***
همچنین بخوانید: فریدون مشیری : آب آئینهی عشق گذران است
***
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چارسو ندارد
***
جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
***
محراب ابروانت خواند نماز دلها
آری بمیرد آن دل کز خون وضو ندارد
***
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
***
خورشیدروی من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشید رو ندارد
***
در تار طُرّهٔ شب تا روی روز بنهفت
دل نیست کو تعلق با تار مو ندارد
***
سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنهٔ دل تاب رفو ندارد
***
همچنین بخوانید: شعر مست و هشیار شاهکار اعتصامی از مشکلات کشور
***
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد
***
با شهریار بیدل ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد
گل پشت و رو ندارد - شهریار
مطلب پیشنهادی: رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد ...