شعر شهریار

شهریار: با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد

با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

***

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است

من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

***

همچنین بخوانید: فریدون مشیری : آب آئینه‌ی عشق گذران است

***

دارد متاع عفت از چار سو خریدار

بازار خودفروشی این چار‌سو ندارد

***

جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم

رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد

***

محراب ابروانت خواند نماز دل‌ها

آری بمیرد آن دل کز خون وضو ندارد

***

گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب

عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد

***

خورشید‌روی من چون رخساره برفروزد

رخ برفروختن را خورشید رو ندارد

***

در تار طُرّهٔ شب تا روی روز بنهفت

دل نیست کو تعلق با تار مو ندارد

***

سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن

هر چند رخنهٔ دل تاب رفو ندارد

***

همچنین بخوانید: شعر مست و هشیار شاهکار اعتصامی از مشکلات کشور

***

او صبر خواهد از من بختی که من ندارم

من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد

***

با شهریار بی‌دل ساقی به سرگرانی است

چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد

گل پشت و رو ندارد - شهریار

مطلب پیشنهادی:  رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد ...

نظرات
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی