مجله اینترنتی مروارید

مجله ای برای تمامی سلیقه ها

خواجة بخشنده و غلام وفادار

درویشی که بسیار فقیر بودو در زمستان لباس و غذا نداشت. هرروز در شهر هرات غلامان حاکم شهر را می‌دید که جامه‌های زیبا و گرانقیمت بر تن دارند و

مرثیه عاشورا

رسم است هر که داغ جوان دیده

دوستان رأفت برند حالت آن داغ ‌دیده را

راه عشق..

 

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

زنده به عشق..



 

ساقی به نور باده برافروز جام ما

مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

منع عشق..



 

خیال روی تو در هر طریق همره ماست

نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

کافر عشق..

 

 

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

کوچه معشوقه ما...


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

نصیحت

هان ای پسر عزیز دلبند

بشنو ز پدر نصیحتی چند

رونق عهد شباب است دگر بستان را

 رونق عهد شباب است دگر بستان را

می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

دل من در هوای روی فرخ

دل من در هوای روی فرخ

بود آشفته همچون موی فرخ