مردمان روزگار ما
پیرمرد بر صندلی اش روی ایوان نشسته بود و پیپ می کشید.
دوستی شاعر و فرشته
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
مشاور و چوپان
چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود.
خرید سند جهنم
در قرون وسطی کشیشان، بهشت را به مردم می فروختند
تلاش و کار روزانه یک مادر واقعی
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم". مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت
خرید زمان یک ساعت ویژه بابا
مردی، دیروقت، خسته از سرکار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود:
- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟
قشنگ متفاوت باش
شیوانا در گوشه ای از بازار مشغول خرید بود.
مقام از خود ممنون
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
ندانستن معنی WC
در آن دورانی که به توالت های عمومی در شرق اطمینان کمتری وجود داشت، خانمی انگلیسی در تدارک سفری به هندوستان بود. مهمانخانه کوچکی را که متعلق به مدیر مدرسه محلی بود در نظر گرفت و اتاقی در آن رزرو کرد. چون نگران بود که آیا در مهمانخانه توالت وجود دارد یا خیر؟ در نامه ای به مدیر مدرسه سؤال کرد که آیا در مهمانخانه مورد نظر WC وجود دارد یا خیر؟
گل صداقت در دانه عقیم
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود.دختر گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.