شعر

به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر

به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر

که هر که در صف باغ است صاحب هنریست

***

بنفشه مژدهٔ نوروز میدهد ما را

شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست

***

همچنین بخوانیدآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

***

بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است

بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست

***

جواب داد که من نیز صاحب هنرم

درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست

***

میان آتشم و هیچگه نمیسوزم

هماره بر سرم از جور آسمان شرریست

***

علامت خطر است این قبای خون آلود

هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست

***

همچنین بخوانید: در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

***

بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد

بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست

***

خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا

ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست

***

از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت

که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست

***

یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه

ز خوب و زشت چه منظور؟ هر که را نظریست

***

نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد

صبا صباست، به هر سبزه و گلش گذریست

***

همچنین بخوانید: خوشا بهارا خوشا میا خوشا چمنا

***

میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند

که گل بطرف چمن هر چه هست عشوه‌گریست

***

تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین

بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست

***

ز آب چشمه و باران نمی‌شود خاموش

که آتشی که در اینجاست آتش جگریست

***

هنر نمای نبودم بدین هنرمندی

سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست

***

گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت

بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست

***

تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی

هنوز آنچه تو را مینماید آستریست

***

از آن، دراز نکردم سخن درین معنی

که کار زندگی لاله کار مختصریست

***

خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت

که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست

***

کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید

اگر چه نام و نشانیش نیست، ناموریست

پروین اعتصامی

نظرات
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی