به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هر که در صف باغ است صاحب هنریست
***
بنفشه مژدهٔ نوروز میدهد ما را
بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست
***
جواب داد که من نیز صاحب هنرم
درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست
***
میان آتشم و هیچگه نمیسوزم
هماره بر سرم از جور آسمان شرریست
***
علامت خطر است این قبای خون آلود
بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست
***
خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست
***
از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت
که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست
***
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و زشت چه منظور؟ هر که را نظریست
***
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوهگریست
***
تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین
بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست
***
ز آب چشمه و باران نمیشود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست
***
هنر نمای نبودم بدین هنرمندی
سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست
***
گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت
بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست
***
تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
هنوز آنچه تو را مینماید آستریست
***
از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست
***
خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت
که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست
***
کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید
اگر چه نام و نشانیش نیست، ناموریست
پروین اعتصامی