پروین اعتصامی : بغاری تیره، درویشی دمی خفت
بغاری تیره، درویشی دمی خفت
دران خفتن، باو گنجی چنین گفت
***
که من گنجم، چو خاکم پست مشمار
مرا زین خاکدان تیره بردار
***
بس است این انزوا و خاکساری
کشیدن رنج و کردن بردباری
***
همچنین بخوانید: رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد ...
***
شکستن خاطری در سینهای تنگ
نهادن گوهر و برداشتن سنگ
***
فشردن در تنی، پاکیزه جانی
همائی را فکندن استخوانی
***
بنام زندگی هر لحظه مردن
بجای آب و نان، خونابه خوردن
***
بخشت آسودن و بر خاک خفتن
شدن خاکستر و آتش نهفتن
***
ترا زین پس نخواهد بود رنجی
که دادت آسمان، بیرنج گنجی
***
ببر زین گوهر و زر، دامنی چند
بخر پاتابه و پیراهنی چند
***
برای خود مهیا کن سرائی
چراغی، موزهای، فرشی، قبائی
***
همچنین بخوانید: خجل شدم زجوانی که زندگانی نیست
***
بگفت ای دوست، ما را حاصل از گنج
نخواهد بود غیر از محنت و رنج
***
چو میباید فکند این پشته از پشت
زر و گوهر چه یکدامن چه یکمشت
***
ترا بهتر که جوید نام جوئی
که ما را نیست در دل آرزوئی
***
مرا افتادگی آزادگی داد
نیفتاد آنکه مانند من افتاد
***
چو ما بستیم دیو آز را دست
چه غم گر دیو گردون دست ما بست
***
چو شد هر گنج را ماری نگهدار
نه این گنجینه میخواهم، نه آن مار
***
نهان در خانهٔ دل، رهزنانند
که دائم در کمین عقل و جانند
***
همچنین بخوانید: شعر در وصف مادر؛ مهربان ترین اعجاز خلقت
***
چو زر گردید اندر خانه بسیار
گهی دزد از در آید، گه ز دیوار
***
سبکباران سبک رفتند ازین کوی
نکردند این گل پر خار را بوی
***
ز تن زان کاستم کاز جان نکاهم
چو هیچم نیست، هیچ از کس نخواهم
***
فسون دیو، بی تاثیر خوشتر
عدوی نفس، در زنجیر خوشتر
***
هراس راه و بیم رهزنم نیست
که دیناری بدست و دامنم نیست
بیآرزو - پروین اعتصامی