شعر

شعر عاشقانه معروف حامد عسکری : رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد ...

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد 
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد 
***
در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت 
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد
***
زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند 
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
***
آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، 
شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد 
***
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
***
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم 
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد 
***
جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت 
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد 
***
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
***
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر 
رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد
***
با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت 
مصداق همان وای به حال دگران شد 
اشعار پیشنهادی :
نظرات
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی