شعر شهریار

شعر شهریار : خجل شدم زجوانی که زندگانی نیست

خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

به زندگانی من فرصت جوانی نیست

شعر شهریار

من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار

خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

.

همه بگریه ابر سیه گشودم چشم

دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست

اشعار شهریار

به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم

دریغ و درد که این انتحار آنی نیست

.

نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس

به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست

.

ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند

به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست

.

نظرات
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی