۱۱۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم کرده ام

ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم کرده ام

درکنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم کرده ام

.

بیا ساقی آن می که حال آورد

بیا ساقی آن می که حال آورد

کرامت فزاید کمال آورد

فتاد طائری از لانه و ز درد تپید

 فتاد طائری از لانه و ز درد تپید

بزیر پر چو نگه کرد، دید پیکانی است

.

از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم

هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست

بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

 گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

تو بلند آوازه بودی، ای روان

تو بلند آوازه بودی، ای روان

با تن دون یار گشتی دون شدی

دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید

دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید

ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم

ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم

.

اگر عالم همه پرخار باشد

اگر عالم همه پرخار باشد

دل عاشق همه گلزار باشد

.