از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کرانست و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفتهاند
.
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
وگر با چنو صد بر آیی به جنگ
.
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوید به سنگ
.
نبینی که چون گربه عاجزشود
بر آرد به چنگال چشم پلنگ
سعدی