دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
شیخ بهایی
به امید روزی که هیچ کس تنها نباشه!!!
دوست داشتید وبلاگ ما رو هم دنبـال کنید .
دنبال شدید
۱ نظر ثبت شده