عبید زاکانی : بکشت غمزهٔ آن شوخ، بیگناه مرا
جمعه, ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۱ ق.ظ
بکشت غمزهٔ آن شوخ، بیگناه مرا
فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
***
غلام هندوی خالش شدم ندانستم
کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
***
همچنین بخوانید: بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد
***
دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی
ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا
***
هزار بار فتادم به دام دیده و دل
هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا
***
ز مهر او نتوانم که روی برتابم
ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا
***
همچنین بخوانید: خجل شدم زجوانی که زندگانی نیست
***
به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده
اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا
***
عبید از کرم یار بر مدار امید
که لطف شامل او بس امیدگاه مرا
عبید زاکانی
🌸 با هم به کودکان سرطانی کمک کنیم 🌸
با کمکهای کوچک خود، امید بزرگی در دل کودکان سرطانی بکاریم.
حمایت از کودکان محک
نظر شما برای ما ارزشمند است
💬 خوشحال میشویم دیدگاه ارزشمند شما را در بخش نظرات بخوانیم. تجربههای شما میتواند راهنمای دیگران باشد.