شهریار: کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۳۳ ق.ظ

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

***

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

***

مطلب پیشنهادی: خوابم آشفت و سر خفته به دامان آمد

***

ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

***

نامه‌ای هم ننوشته است، خدایا چه کنم

گاهش این لطف به ما هست ولی گاهش نیست

***

ماهم از آه دل سوختگان بی‌خبر است

مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

***

یارب آیینهٔ او لطف و صفاییش نماند

یا بساط دل بشکستهٔ من آهش نیست

***

تا خبر یافته از چاه محاق مه من

ماه حیران فلک جز غم جانکاهش نیست

***

همچنین بخوانید:  کل کل دوشاعر برسر خلقت زن و مرد

***

داشتم شاهی و بر تخت گلم جایش بود

حالیا تخت گلم هست ولی شاهش نیست

***

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است

خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

***

خواهم اندر عقبش رفت و به یاران عزیز

باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست

کاروان بی‌خبر - شهریار

همچنین بخوانید: خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی

🌸 با هم به کودکان سرطانی کمک کنیم 🌸

با کمک‌های کوچک خود، امید بزرگی در دل کودکان سرطانی بکاریم.

نظر شما برای ما ارزشمند است

💬 خوشحال می‌شویم دیدگاه ارزشمند شما را در بخش نظرات بخوانیم. تجربه‌های شما می‌تواند راهنمای دیگران باشد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی