شعر شهریار

خوابم آشفت و سر خفته به دامان آمد

خوابم آشفت و سر خفته به دامان آمد

خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد

***

گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات

گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد

***

همچنین بخوانید: دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

***

ماه درویش‌نواز از پس قرنی بازم

مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد

***

دل همه کوکبه‌سازی و شب‌افروزی شد

تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد

***

دل بریان نگر و سفرهٔ احسان خدا

کاینچنین سرزده مهمان به سر خوان آمد

***

همچنین بخوانید: کل کل دوشاعر برسر خلقت زن و مرد

***

وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر

پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد

***

با من این نسیه که همراه به نسیانم بود

هنری شد که به نقد آفت حرمان آمد

***

بی‌خیال سر و سامان که چه بسیار مرا

با خیالی سر شوریده به سامان آمد

***

ایرجا یاد تو شادان که از این بیت تو هم

چه بسا درد که نزدیک به درمان آمد

***

یاد ایام جوانی جگرم خون می‌کرد

خوب شد پیر شدم کم‌کم و نسیان آمد

***

شهریارا دل عشاق به یک سلسله‌اند

عشق از این سلسله خود سلسله‌جنبان آمد

شهریار

همچنین بخوانید: در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

نظرات
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی