ایرج‌میرزا : صبح نتابیده هنوز آفتاب

چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۲۵ ق.ظ

صبح نتابیده هنوز آفتاب

وانشده دیدۀ نرگس ز خواب

***

تازه گُلِ آتَشیِ مُشک بوی

شُسته ز شبنم به چمن دست و روی

***

منتظرِ حولۀ بادِ سَحَر

تا که کند خشک بدان رویِ تر

***

همچنین بخوانید: یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا

***

ماه رُخی چشم و چراغ سپاه

نایب اوّل به وِجاهت چو ماه

***

صاحبِ شمشیر و نشان در جمال

بندۀ مِهمیزِ ظریفش هِلال

***

نجم فلک عاشق سردوشی‌اش

زهره طلبکارِ هم‌آغوشی‌اش

***

نَیِّر و رَخَشان چو شَبه چَکمه‌اش

خفته یکی شیر به هر تُکمه‌اش

***

همچنین بخوانید: آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

***

دوخته بر دورِ کلاهش لبه

وان لبه بر شکلِ مَهِ یک شبه

***

بافته بر گردنِ جان‌ها کمند

نامِ کمندش شده واکسیل بند

***

کرده منوچهر پدر نامِ او

تازه‌تر از شاخِ گل اندامِ او

***

چشم بمالید و برآمد ز خواب

با رخِ تابنده‌تر از آفتاب

***

روز چو روزِ خوشِ آدینه بود

در گروِ خدمتِ عادی نبود

***

خواست به میلِ دل و وفقِ مرام

روزِ خوشِ خویش رسانَد به شام

***

همچنین بخوانید: حکایت سه سوال سلطان از وزیر

***

چون ز هوس‌هایِ فزون از شمار

هیچ‌نبودش هوسی جز شکار

***

اسب طلب کرد و تفنگ و فشنگ

تاخت به صحرا پیِ نخجیر و رنگ

***

رفت کند هرچه مَرال است و میش

برخیِ بازویِ توانایِ خویش

زهره و منوچهر - ایرج‌میرزا

🌸 با هم به کودکان سرطانی کمک کنیم 🌸

با کمک‌های کوچک خود، امید بزرگی در دل کودکان سرطانی بکاریم.

نظر شما برای ما ارزشمند است

💬 خوشحال می‌شویم دیدگاه ارزشمند شما را در بخش نظرات بخوانیم. تجربه‌های شما می‌تواند راهنمای دیگران باشد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی