حکایت سه سوال سلطان از وزیر

حکایت سه سوال سلطان از وزیر

جمعه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۲، ۰۱:۴۲ ق.ظ

سلطان به وزیر خود سه سوال چالش‌برانگیز مطرح کرد و گفت:

«فردا اگر به این سوالات پاسخ بدهی، در مقام خود باقی خواهی ماند، وگرنه از کار برکنار خواهی شد.»

سوالات به شرح زیر بودند:

  1. خدا چه چیزی می‌خورد؟
  2. خدا چه می‌پوشد؟
  3. خدا چه کار می‌کند؟

وزیر که نمی‌توانست به این سوالات پاسخ دهد، بسیار نگران بود. او با غلامی دانا و زیرک مشورت کرد و گفت:

«سلطان سه سوال از من پرسیده است. اگر نتوانم به آنها پاسخ دهم، برکنار خواهم شد. سوالات این است که خدا:

  • چه می‌خورد؟
  • چه می‌پوشد؟
  • چه کاری انجام می‌دهد؟»

غلام پاسخ داد:

«من جواب هر سه سوال را می‌دانم، اما دو پاسخ را الان به تو می‌گویم و پاسخ سوم را فردا ارائه خواهم داد.

پاسخ به سوال اول: خدا غم‌های بندگانش را می‌خورد. پاسخ به سوال دوم: خدا عیب‌های بندگانش را می‌پوشاند.

پاسخ به سوال سوم را به فردا موکول می‌کنم.»

فردای آن روز، وزیر و غلام نزد سلطان رفتند و وزیر به دو سوال اول پاسخ داد. سلطان گفت:

«درست است، اما بگو، آیا این پاسخ‌ها از خودت است یا از کسی دیگر گرفته‌ای؟»

وزیر پاسخ داد:

«این غلام من فردی خردمند است و او پاسخ‌ها را به من داده است.»

سلطان گفت:

«پس لباس وزارتت را درآور و به این غلام بده.»

غلام نیز لباس نوکری را از تن درآورد و به وزیر داد. وزیر از غلام پرسید:

«پاسخ سوال سوم چه شد؟»

غلام گفت:

«آیا هنوز نمی‌دانی که خدا چه کار می‌کند؟ خدا در هر لحظه می‌تواند یک غلام را به مقام وزارت برساند و بالعکس.»

🌸 با هم به کودکان سرطانی کمک کنیم 🌸

با کمک‌های کوچک خود، امید بزرگی در دل کودکان سرطانی بکاریم.

نظر شما برای ما ارزشمند است

💬 خوشحال می‌شویم دیدگاه ارزشمند شما را در بخش نظرات بخوانیم. تجربه‌های شما می‌تواند راهنمای دیگران باشد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی