شعر شهریار

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

***

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

***

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هرچه آفاق بجویند کران تا به کران

***

همچنین بخوانید: بغاری تیره، درویشی دمی خفت

***

می‌روم تا که به صاحب‌نظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته‌نظران

***

دل چون آینه اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بی‌خبران

***

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده‌سران

***

گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود

لاله‌رویا تو ببخشای به خونین‌جگران

***

همچنین بخوانید: خجل شدم زجوانی که زندگانی نیست

***

ره بیدادگران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیدادگران

***

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

***

شهریارا غم آوارگی و دربه‌دری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

تو بمان و دگران -شهریار

نظرات
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی