گوهر فروش

سه شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۴۴ ق.ظ

گوهر فروش


یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
.
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
.
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
.
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
.
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
.
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
.
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
.
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
.
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
.
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
.
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
.
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.