مجموعه اشعار سپید کوتاه سعید فلاحی

پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۴۳ ب.ظ

مجموعه اشعار سپید کوتاه سعید فلاحی



شاعری یک لا قبایم وُ،
شعرهایم،
کفاف دوست داشتنت را،
نمی دهد!

ـــــــــــــــــــــــــــ

امید به بازگشت‌ات دارند،
این چشم‌ها،
سال‌هاست
پشت سرت آب می‌ریزند!

ـــــــــــــــــــــــــــ

اندیشه‌ام
پر است از روزنه‌هایی که
سهم اندک‌ام هستند،
از تمام روشنایی!

ـــــــــــــــــــــــــــ

آویخته‌ام به رخت‌آویز،
دلتنگی‌هایم را!
وقتی که "تو" هستی
در می‌آورم
این پیراهن گشاد را...

ـــــــــــــــــــــــــــ

ماه را،
درون باغچه
چال کردم!
فردا بر درخت خرمالو
صدها فانوس گس،
آویزان بود!.

ـــــــــــــــــــــــــــ

پنجره‌ها را باز بگذار
تا عطر تو
خیابان را در بر بگیرد
عطرِ تنِ تو
سِگرمه‌های
درهم شده‌ی جهان را
وا می‌کند…

ـــــــــــــــــــــــــــ

ثانیه به ثانیه می‌گذرد
ساعت بر دیوار
اما خیالت
از من نمی‌گذرد

ـــــــــــــــــــــــــــ

می‌میرند
در من
تمام بوالهوسی‌های جهان
من راهبهٔ راه توام
راهی معبد آغوش تو
آنجا که آخرین عبادتگاه جهان است.

ـــــــــــــــــــــــــــ

کاش،،،
مترسکی‌ بودم
پای جالیز خیالت
تا غروب‌گاهان نوک بزنند
کلاغ‌های سمج،،،
--تنهایی‌ام را!

ـــــــــــــــــــــــــــ

با تناسخی بی‌نقاب
–شاعرم آفریدی!
مگر آئینه‌ی خلقتم بودی؟
که ابر شدی وُ،
باریدی،،،
که بجوشم وُ شعر بنویسم!؟

باور کن،،،
تکلمی در کَرت‌های تاکم نیست
مگر پلکی شراب فرو ریزی!
آنگاه،،،
با من شعری فاصله نمی‌گیرد!

به تقویم تازه‌ام،،،
— امتدادی فرما!

ـــــــــــــــــــــــــــ

…آرزو کرد،
به جای تفنگ
کتاب وُ،
قلم داشت تا
پرنده‌ای را نقش بزند
با شاخه‌ای زیتون؛
–سرباز!

ـــــــــــــــــــــــــــ

لبخند که می‌زنی،
(فرقی نمی‌کند)
چارفصل، بهار می‌شود وُ،
شکوفه می‌دهد آنگاه
گلدانِ تبسمِ دهانت!

آکنده‌ست فضای خانه،
از عِطرِ سیب و،
گلاب قمصر کاشان!

ـــــــــــــــــــــــــــ

مهتاب باشد،
— یا آفتاب؛
فرقی نمی‌کند
من،،،
شعرهایم را
برای شمع‌هایی می‌نویسم که؛
در نبرد با تاریکی،
— شهید شده‌اند!

ـــــــــــــــــــــــــــ

آه!
ساعتِ مصلوب بر دیوار،
دقایق‌اش دق کرده ‌است…
بیا وُ زمان را جلو ببر،
خورشیدت را بتابان!

حوضِ قندیل بسته،
و تنِ زمهریرِ شمعدانی‌ پنجره
و من
طلوعِ آفتابت را منتظریم!

ـــــــــــــــــــــــــــ

به کوه طور، دوخته‌ام
چشم‌های بی‌رمقم را
ای خداوندگار غایب و حاضر!
موسی شده‌ام و
پیله کرده‌ام
به اریکه‌ی بلندت…

کی اجابت می‌کنی
وعده‌ی دیدار را؟

ـــــــــــــــــــــــــــ

آغوشت را دوست می‌دارم
که برای اندوه‌های کوچک و بزرگم،
سرزمین بی‌مرزی است!

ـــــــــــــــــــــــــــ

آی پرنده‌ی رها
سال‌هاست
بر ته مانده‌ی پوتین ات لانه دارند،
پرنده‌ها!.

ـــــــــــــــــــــــــــ

خیابانی دلتنگ
شهری غمگین!
آخر
آمدنت را
به کدام کوچه خواهی داد؟

ـــــــــــــــــــــــــــ

کویری‌ست
--در نبودنت!
شکل می‌گیرد
پیرامونم.

ـــــــــــــــــــــــــــ

گل‌های احساسم یخ زده‌اند!
اینجا،،،
"سومین قطبِ جهان" ست!

بر من بتاب!

ـــــــــــــــــــــــــــ

تفنگ،
دروغ نمی‌گوید!
...
مرگ،
حرف‌های او را می‌فهمد!!!

ـــــــــــــــــــــــــــ

پاییز که می‌شود
دستِ بارانی
خیالم را می‌گیرد،
نگاهم را به تاراج می‌برد!
که بلرزم
برگ
برگ.

ـــــــــــــــــــــــــــ

پنهان کرده‌ام،
--جای خالی‌ات را،،
لابه لای خاطراتمان!
مثل کودکی
که ترسش را
خواب می‌کند،
--زیر پتو...

ـــــــــــــــــــــــــــ

حکم می‌دهد اسفند:
--گیسوانت در بند بماند!
فروردین اما،،،
تردید می‌کند.

نومیدی؛
چیز بدی‌ست...
می‌دانم،
می‌دانم
هیچ اردیبهشتی
عطر گیسوانت را
آزاد
نخواهد
کرد!

ـــــــــــــــــــــــــــ

کشنده‌تر از گلوله؛
نبودن توست ...
--(مرگِ تدریجی!)--

وقتی
روزهای سال تمام می‌شود و
هنوز
ندارمت!

ـــــــــــــــــــــــــــ

به اشک چشم آبیاری کرده‌ام
مزرعه‌ی انتظار را...

وعده‌ی دیدارت را،
--دروکن!


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


بیشتر بخوانید:

مجموعه اشعار کوتاه رها فلاحی شاعر خردسال بروجردی

شعر حاڵم مەپرسە از زانا کوردستانی شاعر کرد زبان

 آثار لیلا طیبی (رها) و سعید فلاحی( زانا کوردستانی) زوج شاعر + نمونه اشعار

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.