۱۱۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما

اشعار زیبا و عاشقانه رهی معیری

اشعار زیبا و عاشقانه رهی معیری

شادروان محمدحسن معیری متخلص به «رهی» در دهم اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران و در خاندانی بزرگ و اهل ادب و هنر چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد، آنگاه وارد خدمت دولتی شد و در مشاغلی چند خدمت کرد. رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت.هی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در بیست و چهارم آبان سال ۱۳۴۷ شمسی پس از رنجی طولانی از بیماری سرطان معده بدرود زندگانی گفت و در مقبرهٔ ظهیرالدولهٔ شمیران به خاک سپرده شد.

اشعار شهریار

اشعار شهریار

نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد...

نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد...

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش

وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

اگر لذت ترک لذت بدانی

اگر لذت ترک لذت بدانی

اگر لذت ترک لذت بدانی

دگر شهوت نفس، لذت نخوانی

برخیز تا طریق تکلف رها کنیم

برخیز تا طریق تکلف رها کنیم

برخیز تا طریق تکلف رها کنیم

دکان معرفت به دو جو بر بها کنیم

گل بی رخ یار خوش نباشد

گل بی رخ یار خوش نباشد

گل بی رخ یار خوش نباشد

بی باده بهار خوش نباشد

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

 

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

.

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست؟

قضا را من و پیری از فاریاب

قضا را من و پیری از فاریاب

قضا را من و پیری از فاریاب

رسیدیم در خاک مغرب به آب

.

مرا یک درم بود برداشتند

به کشتی و درویش بگذاشتند