3 حکایت آموزنده از ملانصرالدین و بزرگان: درسهایی برای زندگی
حکایتهای اخلاقی و آموزنده همواره مورد توجه انسانها بودهاند و بسیاری از این حکایات در قلبها و خاطرات مردم باقی ماندهاند. در اینجا سه حکایت جذاب و پندآموز از ملانصرالدین و دیگران را برای شما آوردهایم که هر یک درسی ارزشمند برای زندگی به همراه دارند.
1. حکایت قاضی و کوزه عسل ملانصرالدین
ملانصرالدین که همیشه به ذکاوت و نکتهسنجی مشهور بود، روزی سندی داشت که نیاز به تأیید قاضی شهر داشت. اما قاضی معروف به این بود که بدون دریافت رشوه کاری انجام نمیدهد. ملانصرالدین که توان مالی برای پرداخت رشوه نداشت، دست به نیرنگی جالب زد. او کوزهای را پر از خاک کرد و روی آن را با لایهای از عسل پوشاند. سپس این کوزه را به همراه سند به قاضی هدیه داد. قاضی با دیدن عسل، بدون درنگ سند را تأیید کرد. چند روز بعد، وقتی قاضی متوجه حیله شد و خواست سند را باطل کند، ملا به او پیغام داد که اشتباه نه در سند، بلکه در کوزه عسل است.
2. حکایت مجنون و مرد نمازگزار
روزی مجنون، که دل در گرو عشق لیلی داشت، ناخواسته از روی سجاده مردی نمازگزار عبور کرد. مرد نماز را قطع کرد و با عصبانیت گفت: «مردک! چگونه میتوانی هنگام راز و نیاز با پروردگار از سجاده من عبور کنی؟» مجنون لبخندی زد و پاسخ داد: «من که عاشق بندهای هستم، تو را ندیدم؛ اما تو که عاشق خدا هستی، چگونه مرا دیدی؟»
3. حکایت بخشش بودا
مردی به بودا که عارف بزرگی بود، ناسزا گفت و سپس با بیخیالی او را ترک کرد. اما وقتی دوستانش به او گفتند که بودا فردی مقدس و بزرگ است، مرد نگران شد و تصمیم گرفت طلب بخشش کند. او روز بعد بودا را یافت و با خضوع به پای او افتاد و طلب بخشش کرد. بودا با آرامش گفت: «از روز قبل چیزی به یاد ندارم؛ بنابراین، امروز را آغاز کن و برای آنچه که امروز انجام میدهی پاسخگو باش.»