لاابالی چه کند دفتر دانایی را
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
.
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
.
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
.
عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را
.
همه دانند که من سبزه خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را
.
من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را
.
سرو بگذار که قدی و قیامی دارد
گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را
.
گر برانی نرود ور برود باز آید
ناگزیر است مگس دکه حلوایی را
.
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را
.
سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت
یا مگر روز نباشد شب تنهایی را
سعدی