شعر عشق
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم
چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم
.
ستم از کسیست بر من که ضرورتست بردن
نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم
.
نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم
.
نه اگر همینشینم نظری کند به رحمت
نه اگر همیگریزم دگری پناه دارم
.
بسم از قبول عامی و صلاح نیک نامی
چو به ترک سر بگفتم چه غم از کلاه دارم
.
تن من فدای جانت سر بنده وآستانت
چه مرا به از گدایی چو تو پادشاه دارم
.
چو تو را بدین شگرفی قدم صلاح باشد
نه مروتست اگر من نظر تباه دارم
.
چه شبست یا رب امشب که ستارهای برآمد
که دگر نه عشق خورشید و نه مهر ماه دارم
.
مکنید دردمندان گله از شب جدایی
که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم
.
که نه روی خوب دیدن گنهست پیش سعدی
تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم
.
چشم چپ خویشتن برآرم
تا چشم نبیندت به جز راست
سعدی