ادبیات

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

غ

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

.

گر خون دل خوری فرح افزای می‌خوری

ور قصد جان کنی طرب انگیز می‌کنی

.

بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت

شاید که خنده شکرآمیز می‌کنی

.

حیران دست و دشنه زیبات مانده‌ام

کآهنگ خون من چه دلاویز می‌کنی

.

سعدی گلت شکفت همانا که صبحدم

فریاد بلبلان سحرخیز می‌کنی

غ

گفتی نظر خطاست تو دل می‌ بری رواست
خود کرده جرم و خلق گنه کار می‌ کنی

غ

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

.

سعدی

نظرات

۱ نظر ثبت شده

تصویر نمایهٔسرباز کوچولو  ... سرباز کوچولو ... ۲۹ آذر ۹۷، ۱۷:۴۶
من عاشق این شعرم
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
تصویر نمایهٔjafar salimi jafar salimi ۵ دی ۹۷، ۱۵:۳۱
👌👌👌👌👌
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی