۱۹۷ مطلب با موضوع «سرگرمی» ثبت شده است

داستان جالب قصر پادشاه

در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت

بخت بیدار

 

روزی روزگاری در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.

 

پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود.

 

تفاوت بهشت وجهنم

مردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد.

مردمان روزگار ما

پیرمرد بر صندلی اش روی ایوان نشسته بود و پیپ می کشید.

دوستی شاعر و فرشته

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.

مشاور و چوپان

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود.

خرید سند جهنم

در قرون وسطی کشیشان، بهشت را به مردم می فروختند

تلاش و کار روزانه یک مادر واقعی

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم". مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت

خرید زمان یک ساعت ویژه بابا

مردی، دیروقت، خسته از سرکار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود:
- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟

قشنگ متفاوت باش

شیوانا در گوشه ای از بازار مشغول خرید بود.