۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حافظ» ثبت شده است

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش

وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

گل بی رخ یار خوش نباشد

بی باده بهار خوش نباشد

رهروان را عشق بس باشد دلیل

آب چشم اندر رهش کردم سبیل

.

موج اشک ما کی آرد در حساب

آن که کشتی راند بر خون قتیل

در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد

گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد

 

ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما

بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

الا ای آهوی وحشی کجایی

مرا با توست چندین آشنایی

.

دو تنها و دو سرگردان دو بی‌کس

دد و دامت کمین از پیش و از پس