ساقی نامه

شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۵۵ ب.ظ

بیا ساقی آن می که حال آورد

کرامت فزاید کمال آورد

.

به من ده که بس بی‌دل افتاده‌ام

وز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌ام

.

بیا ساقی آن می که عکسش ز جام

به کیخسرو و جم فرستد پیام

.

بده تا بگویم به آواز نی

که جمشید کی بود و کاووس کی

.

بیا ساقی آن کیمیای فتوح

که با گنج قارون دهد عمر نوح

.

بده تا به رویت گشایند باز

در کامرانی و عمر دراز

.

بده ساقی آن می کز او جام جم

زند لاف بینایی اندر عدم

.

به من ده که گردم به تایید جام

چو جم آگه از سر عالم تمام

.

دم از سیر این دیر دیرینه زن

صلایی به شاهان پیشینه زن

.

همان منزل است این جهان خراب

که دیده‌ست ایوان افراسیاب

.

کجا رای پیران لشکرکشش

کجا شیده آن ترک خنجرکشش

.

نه تنها شد ایوان و قصرش به باد

که کس دخمه نیزش ندارد به یاد

.

همان مرحله‌ست این بیابان دور

که گم شد در او لشکر سلم و تور

.

بده ساقی آن می که عکسش ز جام

به کیخسرو و جم فرستد پیام

.

چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج

که یک جو نیرزد سرای سپنج

.

بیا ساقی آن آتش تابناک

که زردشت می‌جویدش زیر خاک

.

به من ده که در کیش رندان مست

چه آتش‌پرست و چه دنیاپرست

.

بیا ساقی آن بکر مستور مست

که اندر خرابات دارد نشست

.

به من ده که بدنام خواهم شدن

خراب می و جام خواهم شدن

.

بیا ساقی آن آب اندیشه‌سوز

که گر شیر نوشد شود بیشه‌سوز

.

بده تا روم بر فلک شیر گیر

به هم بر زنم دام این گرگ پیر

.

بیا ساقی آن می که حور بهشت

عبیر ملایک در آن می سرشت

.

بده تا بخوری در آتش کنم

مشام خرد تا ابد خوش کنم

.

بده ساقی آن می که شاهی دهد

به پاکی او دل گواهی دهد

.

می‌ام ده مگر گردم از عیب پاک

بر آرم به عشرت سری زین مغاک

.

چو شد باغ روحانیان مسکنم

در اینجا چرا تخته‌بند تنم

.

شرابم ده و روی دولت ببین

خرابم کن و گنج حکمت ببین

.

من آنم که چون جام گیرم به دست

ببینم در آن آینه هر چه هست

.

به مستی دم پادشاهی زنم

دم خسروی در گدایی زنم

.

به مستی توان در اسرار سفت

که در بیخودی راز نتوان نهفت

.

که حافظ چو مستانه سازد سرود

ز چرخش دهد زهره آواز رود

.

مغنی کجایی به گلبانگ رود

به یاد آور آن خسروانی سرود

.

که تا وجد را کارسازی کنم

به رقص آیم و خرقه‌بازی کنم

.

به اقبال دارای دیهیم و تخت

بهین میوهٔ خسروانی درخت

.

خدیو زمین پادشاه زمان

مه برج دولت شه کامران

.

که تمکین اورنگ شاهی از اوست

تن آسایش مرغ و ماهی از اوست

.

فروغ دل و دیدهٔ مقبلان

ولی نعمت جان صاحبدلان

.

الا ای همای همایون نظر

خجسته سروش مبارک خبر

.

فلک را گهر در صدف چون تو نیست

فریدون و جم را خلف چون تو نیست

.

به جای سکندر بمان سالها

به دانادلی کشف کن حالها

.

سر فتنه دارد دگر روزگار

من و مستی و فتنهٔ چشم یار

.

یکی تیغ داند زدن روز کار

یکی را قلمزن کند روزگار

.

مغنی بزن آن نوآیین سرود

بگو با حریفان به آواز رود

.

مرا با عدو عاقبت فرصت است

که از آسمان مژدهٔ نصرت است

.

مغنی نوای طرب ساز کن

به قول وغزل قصه آغاز کن

.

که بار غمم بر زمین دوخت پای

به ضرب اصولم برآور ز جای

.

مغنی نوایی به گلبانگ رود

بگوی و بزن خسروانی سرود

.

روان بزرگان ز خود شاد کن

ز پرویز و از باربد یاد کن

.

مغنی از آن پرده نقشی بیار

ببین تا چه گفت از درون پرده‌دار

.

چنان برکش آواز خنیاگری

که ناهید چنگی به رقص آوری

.

رهی زن که صوفی به حالت رود

به مستی وصلش حوالت رود

.

مغنی دف و چنگ را ساز ده

به آیین خوش نغمه آواز ده

.

فریب جهان قصهٔ روشن است

ببین تا چه زاید شب آبستن است

.

مغنی ملولم دوتایی بزن

به یکتایی او که تایی بزن

.

همی‌بینم از دور گردون شگفت

ندانم که را خاک خواهد گرفت

.

دگر رند مغ آتشی میزند

ندانم چراغ که بر می‌کند

.

در این خونفشان عرصهٔ رستخیز

تو خون صراحی و ساغر بریز

.

به مستان نوید سرودی فرست

به یاران رفته درودی فرست

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.